41- ایستاده ادرار کن

پلیس راه؛ ایستاد و من در پی جایی برای قضای حاجت از او خواستم کمی منتظرم بماند
اما جایی را نیافتم...
او نیز می دانست که جایی نیست؛
از چهره و سخنانش که برای امنیتش در راه در محرم موسیقی را برخود حرام میکرد پیدا بود مذهبی است و متدین...
از این رو، ناگزیر گفتم که نشد...
عجیب بود؛ او خودش گزینه ی ایستاده ادرار کردن در پستو را به پیش کشید!
آنجا بود که دریافتم اگر همه ضرورت و فایده ی ایستاده ادرار کردن را درمی یافتند هرگز کسی نکوهشش نمی کرد.
پ.ن1: و شاید بسیاری از نکوهش های دیگرمان از آن است که نه ضرورتش برایمان پیش آمده و نه فایده اش را دیده ایم.
پ.ن2: شاید بپرسید که چرا در همان پستو نشسته ادرار نکند؛ برای پاسخ ارجاع میدهم به پی نوشت قبلی.

40-دم مرگ

امروز؛ دیروز و آن تفکراتش برایم مضحک است و ..
فردا؛ امروزم.
اما آن اندیشه ی دم مرگم هیچاه مضحک نمیشود

39- غذا

فکر کنم بالاخره بعد بیشتر از سه دهه با تمام وجود درک کرده باشیم که
مهمتر از اینکه شاهمون چی میخوره
اینه که ما چی میخوریم

38- پیش از خواب

داستانسرائی ها و پریشانبافی های پیش از خواب را گرچه بی پایه و اساسند عموما، با هیچ عوضشان نمی کنم.
نه با کتاب و کتاب خواندن و ....
نه با درس و درس خواندن و نمره و ....
نه....

پ.ن: تنها با رویایی در بیداری؛ رویای خودساخته و دلخواه!

37- شبیه انسان های بدوی

ما درست شبیه انسان های بدوی ، نخست به طور ناخودآگاه رفتار می کنیم و انگیزه ی کنش خود را مدت ها بعد درمیابیم و در این فاصله به انبوهی از استدلالات و عقلانیت های تقریبی متوصل می شویم. اگر ما از روح عصر خویش و امتیازات احساس تاریخی آگاهی داشتیم می پذیرفتیم دلایلمان پاسخی است به چنگ زدن های افراطی به روح در دوران های گذشته که امروز وادارمان ساخته، استدلالات نظام فیزیکی را ترجیح دهیم. این بیداری، از سویی دیگر، انتقادی را برمی انگیزد و سبب می شود از خود بپرسیم: شاید اکنون همان اشتباه پیشینیان را در مسیری وارونه مرتکب می شویم که باز هم در اصل همان اشتباه است. ما علت های مادی را حقیر می شمردیم و تصور می کردیم، راز معما را یافته ایم، امروز هم با همان خوش باوری فکر می کنیم ماده را، بهتر از روح «فراسوی ماده» میشناسیم، در حالی که ماده هم به همان اندازه برایمان ناشناخته است که روح. ما هیچ چیز از این ها نمیدانیم و تنها همین اعتراف به نادانی، تعادل را به ما بازمی گرداند.
انسان در جستجوی هویت خویشتن - کارل گوستاو یونگ - ترجمه ی محمود بهفروزی - انتشارات جامی
پ.ن1: متن نوشته شده مطابق متن چاپ شده در کتاب است، قسمت های ایتالیک متناظرا از کتاب تاثر پذیرفته، ولی قسمت های توپر را خود، برای تاکید بیشتر و بهتر رساندن نظرِ خود، توپر کرده ام و در متن اصلی اینگونه نیست.
پ.ن2: کوتاه نوشتی بلند است این پست :)

36- مست

دنیا را باید با چشمان مست دید....
پ.ن: شاد باشید

35-سبز

سبز رنگ تمام ایران است؛ نه رنگ موسوی؛ نه رنگ کروبی...
این را باید از همین الان به آنها گوشزد کرد!
پ.ن: باشد که تاریخ تکرار نشود.

34- اختیار

اختیار که رنگ میبازد؛ همه چیز بی-اختیار رنگ می بازد...

33-روشن فکر

در میان انبوه دوستان روشنفکر، تنها منم که اینگونه نیستم...؛ چه سخت!
و سخت تر آن است که این خود مصداقی است از روشنفکری و من...
باز بازنده...