ما
درست شبیه انسان های بدوی ، نخست به طور ناخودآگاه رفتار می کنیم و انگیزه ی کنش خود را مدت ها بعد درمیابیم و در این فاصله به انبوهی از استدلالات و عقلانیت های تقریبی متوصل می شویم. اگر ما از روح عصر خویش و امتیازات احساس تاریخی آگاهی داشتیم می پذیرفتیم دلایلمان پاسخی است به چنگ زدن های افراطی به روح در دوران های گذشته که امروز وادارمان ساخته،
استدلالات نظام فیزیکی را ترجیح دهیم. این بیداری، از سویی دیگر، انتقادی را برمی انگیزد و سبب می شود از خود بپرسیم:
شاید اکنون همان اشتباه پیشینیان را در مسیری وارونه مرتکب می شویم که باز هم در اصل همان اشتباه است. ما علت های مادی را حقیر می شمردیم و تصور می کردیم، راز معما را یافته ایم، امروز هم با همان خوش باوری فکر می کنیم ماده را، بهتر از روح «فراسوی ماده» میشناسیم، در حالی که ماده هم به همان اندازه برایمان ناشناخته است که روح. ما هیچ چیز از این ها نمیدانیم و تنها همین
اعتراف به نادانی، تعادل را به ما بازمی گرداند.
انسان در جستجوی هویت خویشتن - کارل گوستاو یونگ - ترجمه ی محمود بهفروزی - انتشارات جامی
پ.ن1: متن نوشته شده مطابق متن چاپ شده در کتاب است، قسمت های ایتالیک متناظرا از کتاب تاثر پذیرفته، ولی قسمت های توپر را خود، برای تاکید بیشتر و بهتر رساندن نظرِ خود، توپر کرده ام و در متن اصلی اینگونه نیست.
پ.ن2: کوتاه نوشتی بلند است این پست :)