۱۳۰ هردم از این باغ بری می‌رسد***تازه‌تر از تازه‌تری می‌رسد

این روزها کامل‌ن درون یک فیلم سینمایی ناب سیر می‌کنیم٬ زندگی می‌کنیم..
فیلم‌نامه دقیق است و کامل٬ هم درام است٬ هم جنبه‌ی جنایی و سیاسی دارد؛ جالب اینکه تا حدی هم کمدی است.
و اما باید امیدوار باشیم به تراژدی ختم نشود..


۹۱۱۱۱۷گ.و.د.ر

۱۲۴جامانده چه می‌کنه این تجربه؟

تجربه ثابت کرده هرچیزی رو یه بار تجربه کنی٬ یه بار دیگه هم تجربه می‌کنی

۹۱۱۰۲۸گ.و.د.ر

۱۲۹ قیصر امین‌پوره گویا


خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد!


۹۱۱۱۱۷گ.و.د.ر

۱۲۸ به کجا چنین شتابان؟

برخی گویی زاده می‌شوند که در زندگی فقط و فقط موفق باشند.
کودکی آرامی دارند٬ مودب اند و با شیطنت میانه‌ای ندارند؛ تنها نشان امیدبخش‌شان هوش‌مندی است٬ که گاهی مایه‌ی شوخی‌های خانواده نیز می‌گردد.
شروع دبستان آغاز اولین رقابت و نتیجتا اولین موفقیت‌های‌شان است. محکوم‌اند معدل ابتدایی‌شان 20 باشد؛ در راهنمایی و دبیرستان هم یکی یکی موفقیت‌ها را درو می‌کنند. کم کم رقابت‌های جدی‌تری هم‌چون کنکور جلوی پایشان قرار می‌گیرد٬ باز هم موفق می‌شوند. انتخابی ندارند٬ به بهترین رشته و دانشگاه می‌روند٬ آنجا هم موفق‌اند. مدیرعامل شرکتی معتبر شده و پول و پله‌ای بهم می‌زنند. دیگر رقابت‌ها زیاد شده٬ ناچار از آغاز صبح تا پاسی از شب پی این موفقیت‌ها می‌دوند. خانه برای‌شان فقط خواب-گاه است.
از کودکی از رنج این مردمان ناموفق به کتاب پناه می‌برند٬ با شعر آشنا می‌شوند و دست‌کم به زغم خودشان شاعرانگی‌شان منحصربفرد است؛ در سیاست و اقتصاد و اخلاق و شناختِ مردم صاحب‌نظرند. تاریخ را از بر شده و فلسفیدن سرگرمی‌شان می‌شود.سازهایی که می‌نوازند دورقمی می‌شود. حساب کتاب‌های تالیفی‌شان را ندارند. چندین عنوان قهرمانی ورزشی هم چاشنی رزومه می‌کنند و حتی تلنگر " به کجا چنین شتابان؟" آن‌ها را به شک وانداشته و سرسختانه در راه مملو از موفقیت‌شان پیش می‌روند.
این موجوداتی که دیگر خدا را هم بنده نیستند٬ در اواخر عمرشان که مدت‌ها از زمانی که همسرشان دق کرده می‌گذرد و بس‌ آقا و جناب دکتر صداشان کرده‌اند کم‌کم اسم خود را نیز از یاد می‌برند٬ به آخرین موفقیت‌های ممکن و میسر هم چنگ می‌زنند. لحظه‌ای پیش از مرگ٬ در حالی که کماکان در پی مقصود راه‌اند الهامی پایان عمر را نویدشان می‌دهد. 80 سال زندگی از پیش چشم‌شان می‌گذرد٬ آخرین نفس‌شان آهی می‌شود بلند و طولانی؛ و نهایتا دنیا را در غمی جانگزا فرو می‌برند.


۹۱۱۱۱۴گ.و.د.ر

۱۲۷

دردم می‌گیرد که می‌بینم برای بعضی‌ها امریکا شده تندیس درست‌کاری و بتِ خیرخواهی..
نیمه‌ی دوم بهمن‌ماه (اگر اشتباه نکنم 18ام) دور تازه‌ای از تحریم‌ها شروع می‌شود٬ حال آن‌که همین تحریم‌های فعلی هم به اندازه‌ی کافی کمر مردم ایران را شکسته و حکومت نانجیب ایران هم آخ نمی‌گوید و تقریبا بر همان مواضع پیشین پافشاری می‌کند٬ و با وجودی که رئیس‌جمهورش در صحن علنی مجلس از تحریم‌ها گله می‌کند٬ اعتقاد دارد تمام بدبختی‌ها اثر سوءمدیریت است و تحریم‌ها فقط اثر مثبت داشته و فرصت بوده برای ما..

کم‌کم دارد به جنگی قرون وسطایی بدل می‌شود که دو گروه برای اثبات اقتدار خود می‌جنگند و هزینه‌اش همه به دوش گروه دیگری به اسم مردم عادی است. در این جنگ هم ما٬ مردم ایران شده‌ایم گوشت قربانی.
این وسط هم بعضی سنگ دولت امریکا را به سینه می‌زنند که هر بلایی سر ایران بیاورد تقصیرش گردن دولت ایران است٬ چرا که (به‌ حق یا به‌ ناحق) سر خم نکرده برابرشان! و این دولتی که خود را رهبر جنگی جهانی برای ارمغان آوردن رستگاری برای همه‌ی مردم جهان می‌داند٬ کک‌ش هم نمی‌گزد که گروهی از مردم له‌شده‌ در این جنگ زیر گام‌های بی‌رحم جنگاوران آن‌ها مانده‌اند.

شاید این روزها هم بگذرد و فقط و فقط چند واژه در کتاب‌های تاریخ گواه رنج‌های امروزمان باشند. اما فراموش نکنیم٬ هر دو دولت باید در قبال تاریخ (یا اگر در پسِ تمام این پلیدی‌ها ایمانی هم برای‌شان مانده باشد٬ در قبال خدا) پاسخ‌گو باشند. اگر دولت ایران هم‌چون هیتلری که نسل‌کشی کرده٬ دولت امریکا هم دست‌کم هم‌چون ارتشی که روستایی ویتنامی را با خاک یک‌سان کرد.


۹۱۱۱۰۴گ.و.د.ر

۱۲۶ بمان در یادم

سه‌شنبه عصر٬ پارک سر چارراه حافظیه شیراز
هوا عالی٬ آفتاب ملایم٬ باد خنگ
خانوم مهستی هم آی بهاره می‌خونه واسمون
من هم گودر می‌کنم..
به‌نظر زندگی هم‌چین همیشه هم کیری نیس٬ الان زیباس..

نت می‌کنم برای روزهای بگایی٬ که هزاران بار از رویش بخوانم


۹۱۱۱۰۳گ.و.د.ر

۱۲۵

چقد بازار این دعوای اعدامای اخیر داغ شده٬ تو کوچه و خیابون٬ تو فب٬ تو وبلاگا همه‌جا صحبت‌شه
اما از تراوشات بنده:

اولا این اعدام‌ها دقیقا بر اساس همون قانونی‌ـه که اونقد واسمون مقدس‌ـه گویا و گلومون رو داریم جر می‌دیم که جموری اسلامی زیرپاش نذاره. هرگونه اعتراض به خطا بودن این رای باید به صورت خطا بودن این مواد یا تبصره‌های مرتبط در قانون بیان بشه٬ نه صرفا این مصداق از اعمال قانون. بعد هم:

برای من جالب‌ترین قسمت ماجرا اونجاس طرف اومده (به دروغ یا راست) گفته مامانم مریض بوده فلان‌قد پول لازم داشتم و فولان . بعدم یه سری ملت انگار برادر مظلوم‌شون بی‌گناه کشته شده باشه٬ ول‌کنِ فریاد "وامصیبتا" نیستن.

خدمتتون عارضم که برخی دوستان گویا فکر می‌کنن طرف پاک و معصوم بوده٬ یهویی مادرش مریض شده و اونم شده قمه‌کش. برخلاف تصور اشتباه ما خلاف برای کسی که سابقه‌اش رو نداره در حد غیرممکن سخت‌ـه٬ به ویژه وختی بعد بیس‌سالگی بخواد خلاف کنه.
حتی اگر خوش‌بین باشیم که طرف راست بگه٬ بازهم داستان اینطور میشه که "یه خلاف‌کار مادرش مریض میشه و اون (این‌بار) به خاطر مادرش خلاف می‌کنه" و به این ترتیب مظلوم‌نمایی طرف کان لم یکن خواهد بود.
من از دوستانی که حرف بنده رو قبول ندارن٬‌ خواهش می‌کنم ببینن می‌تونن حتی یه خلاف خیلی خیلی ساده رو انجام بدن یا نه. مثلا امتحان کنین٬ می‌تونین از سوپری سر کوچه‌تون یه پفک بدزدین! دزدی با چاقو پیش‌کش.
فیلم رو اگه باز ببینین طرف طوری رو صورت طعمه‌اش خط می‌ندازه که معلوم‌ـه شدید حرفه‌ایه٬ یه تازه کار اولا نزده در میره٬ ثانیا اگر بزنه٬ می‌زنه تو پهلو یا شکم و می‌کشه.

یه گروهی هم تصور می‌کنن اگه طرف اعدام نشه٬ به عنوان مفیدترین عضو اجتماع (مثل یه بچه‌ی خوب) به آغوش گرم ملت برمی‌گرده. من اعتقاد دارم این نظر ناشی از عارضه‌ی خلاف‌کارندیدگیِ ما باشه.

پ.ن: من به شخصه٬ اعدام رو برای درس عبرت نمی‌دونم. اعدام بیش‌تر جنبه‌ی التیام خاطر مضروبان رو داره و از این جهت بنده (به عنوان مضروب بالقوه‌ی چنین حملاتی) موافق این اعدام‌های اخیر بودم٬ و سرعت عمل‌شون رو در دست‌گیری تحسین می‌کنم. البته در مورد انتخاب پارک هنرمندان کج‌سلیقگی شده.


۹۱۱۱۰۳

۱۲۳ تعفن تبختر توخالی


دیدید مُد کرده‌اند؟
پست می‌زنند: "پدرم دنیای منی٬ مادرم عاشقتم" و امثالهم.
حالم ازشان بهم می‌خورد

با این شکاف عظیمی که بین نسل ما و والدین‌مان افتاده٬ همه‌ی ما اسیر محدودیت‌ها٬ حساسیت‌ها و دل‌سوزی‌های مفرط‌شان شده‌ایم. بارها دعوامان شده٬ سر مادر بی‌پناه داده زده‌ایم٬ غرور پدر را با یک‌دندگی‌مان شکسته‌ایم. همه بارها آرزو کرده‌ایم کاش نبودند٬ تا آن‌طور که می‌خواهیم٬ باشیم. حساب دودوتا چارتاست٬ قاعده‌ی منطقی و علمی است. دو نسل با شکاف باوری عظیم. سنت و سکون٬ بدعت و پویایی! مثل آب و روغن‌اند.

این هم که دوست‌شان دارید٬ مشخصه‌ای برای شما نیست. من هم می‌پرستم‌شان. این محبت و وابستگی الزام تکاملی است (مثل آن‌که بگویید من جان‌ام را دوست دارم). نباید این‌طور بکوشید پنهان کنید (شاید؟)بارها از دست‌شان کلافه شده‌اید٬ بیزار شده‌اید. این تقابل همه‌جایی نیز هست؛ خاص ملت ما نیست.

تصورتان اشتباه است! این‌که با این ادعاتان و نمایش خانواده‌دوستی‌تان٬ شکوه خود را به رخ می‌کشید. تنها حکایتی از ناشی‌گری شماست٬ حماقت شما.


۹۱۱۰۲۴گ.و.د.ر

۱۲۲ هم‌چین دوستانیم آرزوست

معلم: مظفری! گم‌شو بیرون.

مظفری با طمأنینه پاشد و رفت.
پی او اکبری هم.
پی او بابایی هم.
پی او...
.
.
.

[دوربین از بالا پشتِ سرِ معلم٬ او و نیمکت‌های خالی را نشان می‌دهد. معلمِ مغلوب گیج شده٬ با حالتی مضحک سرش را می‌خاراند]


۹۱۱۰۲۳گ.و.د.ر

۱۲۱ منو از تنم بگیرین تو ترانه‌هام می‌مونم

می‌گوید: "خب همه می‌دونن که خیلی از خواننده‌ها قبل از اجراهاشون چیزایی مصرف می‌کنن! هایده بیش‌تر کک مصرف می‌کرد٬ اون شب هم هرکی دیدش می‌گفت خیلی مصرف کرده٬ زیاد زده بود."
سپس مهستی را نشان می‌دهد٬ صبحِ شبی که هایده مرد. گریان است. او که دوره‌هایی به دلیل رقابت با خواهر بزرگ‌ترش٬ رابطه‌شان متشنج بود٬ می‌ترسد شخصیت اسطوره‌ای هایده با این حرف‌ها بشکند. به دروغی گوبلزی پناه می‌برد: "مسخره‌ اس. هایده اصلا دو سال بود که لب به سیگار نزده بود"
هایده مرد٬ در هم‌چین روز‌هایی 23 سال پیش.
خواننده‌ای که صدای‌اش از اعماق جان ریشه می‌گرفت٬ و همه را مسحور کرده بود (از علی تجویدی گرفته تا فرنک سیناترا) اسطوره بود و اسطوره ماند. مهستی از چه می‌ترسید؟ مگر نه این‌که چنین مرگی الزامی اسطوری است. اما داستان مرگ‌اش که این اسطوره را مرموزتر و شاید حتی دوست‌داشتنی‌تر می‌کند٬ چنان که باید معروف نشد.


۹۱۱۰۲۳گ.و.د.ر

۱۲۰ کلن منقرض شده این بدبخت

انقد علامت تعجب کسشر ملت گذاشتن ته نوشته‌هاشون، که دیگه موقه تعجب هم می‌ترسم ازش استفاده کنم

۹۱۱۰۱۷گ.و.د.ر

۱۱۹ ژانر

۱ - آدمایی که تا یکی رو سیگار به دس می‌بینن٬ به اولین چیزی که فک می‌کنن (که معمولا اعلام هم می‌کنن) اینه که «می‌دونی چقد ضرر داره؟»
پ.ن۱: آیا طرف رو جلبک فرض نکرده‌ان؟
پ.ن۲: در این لحظه از فرد سیگار به دس چه جوابی می‌شه انتظار داشت؟

۲ - آدمایی که بعد سلام٬ اولین حرف‌شون بدوبیراه به مسئولین‌ـه که «ببین وضع هوا رو!»
پ.ن۱: همه‌ی مسئولین تو این دسته حضور پررنگ دارن.

۳ - آدمایی که چارتومن خرج ماسک برا سلامتی‌شون نمی‌کنن.
پ.ن۱: بیش از نیمی از این دسته خرج‌های میلیونی برای بینی و دندون و انواع پروتز می‌کنن
پ.ن۲: این دسته شامل بیش از 98 درصد از مردم ماست.
پ.ن۳: انواع ماسک‌های فیلتردار از 3000تومن به بالا در داروخونه‌های سراسر پایتخت به فروش می‌رسن. ضمنا قیمت ماسک‌های پارچه‌ای معمولی (که اسمش رو یادم نیست) از این هم کم‌تره.

پیش‌نهاد: دو سرچ ساده: «مواد مضر در هوای آلوده» و «مواد مضر در دود سیگار»

۴ - اشتراک دسته‌ی اول و دوم و سوم نوع خاصی و پرشماری از آدمان که به‌هیچ‌وجه خطر انقراض تهدیدشون نمی‌کنه و ما صداشون می‌کنیم احمق .
پ.ن۱: گاهی هم البته بی‌ادب می‌شیم.

-------------------------------------------------
پ.ن:
۵ - دسته‌ی آخر آدمایین که من‌بعد اول عین یه بچه‌ی خوب یه ماسک خوش‌گل می‌ذارن بعد میرن بیرون.
پ.ن۱: به جد عرض می‌کنم که دسته‌ی فوق صرفا یک دسته‌ی خیالی‌ـه و وجود خارجی نداره!

۹۱۱۰۱۷گ.و.د.ر

۱۱۸ کو آن طبع شیرین؟

سال سوم دبیرستانِ ما قحطی گاز استان ما را فرا گرفت.
بعضی خانه‌ها اندک گازی داشتند٬ آن‌وقت کل فامیل هجوم می‌برد به آن‌ خانه و همه در یک اتاق (گاز کفاف کل ساختمان را نمی‌داد) با هم می‌گذراندند و چه خوش هم می‌گذراندند.
بقیه هم یا به سراغ چراغ علاءالدین رفتیم یا کرسی. تلویزیون را هم بردیم به یکی از اتاق‌های خواب و 4نفره در بیست‌متر جا زندگی کردیم. همه‌جا تعطیل بود٬ اینترنت هم رونق این سال‌ها را نداشت که بتواند سرگرم‌ات کند؛ نتیجه آن شد که مرتب مهمانی رفتیم و مهمان آمد برامان (در همان اتاق 20متری) [بنده شخصا چند تن از فک‌وفامیل رو اون‌موقه بود که کشف کردم]

در همان یک اتاقی که داداش کوچیکه می‌چسید٬ باباهه عاروق می‌زد و مامان غر٬ باید درسِ امتحان فردا را می‌خواندیم و ته‌اش ساعت 6 صبح فردا اعلام می‌شد:‌ «مدارس تعطیل است».
و نهایتا مدت امتحاناتِ ترم دوبرابر کژ آمد.
بعد از تعطیلات و رفع مشکل هم که به مدرسه برگشتیم فقط به خاطره‌های شیرین روزهای قبل می‌خندیدیم.
روزهای سختی بود؛ اما از شیرین‌ترین روزهای آن سال‌ها شد..

این روزهای تهران هم بی‌شباهت به آن روزهای ما نیست٬ به ویژه که منتظر صبح یک‌شنبه‌ایم که آیا تعطیل بشود یا نشود این یک‌شنبه‌ی لعنتی..
آن زمان ما از اتاقمان نباید خارج می‌شدیم تا منجمد نشویم و امروز از ساختمان٬ تا خفه نشویم! تفاوت چندانی ندارد: الآن هم مثل آن روزها باید تا 6 صبح فردا منتظر بمانید تا تکلیف امتحان‌تان مشخص شود. نمی‌دانید بخوانید یا نخوانید. می‌خوانید اما با شکِ تعطیلی‌ای که دارید٬ بی‌خیالش می‌شوید.
چسناله نکنید! بروید سراغ طبع شیرین‌تان. همان طبعی که حتی به گاردی‌هایی که در سال 88 کتک‌تان زده خندید و برای‌شان جک ساخت!
روزهای سختی است٬ برادر (یا خواهر). بیائید شیرین‌اش کنیم: 5 دقیقه از این اینترنت لعنتی دل ببریم٬ برویم منزل دوستان. با تخمه پای تلویزیون بنشینیم٬ ورق بازی کنیم٬ بنوشیم و برقصیم٬ غذا بسوزانیم؛ همسایه هم تذکر دهد «لطفا یه‌کم آروم‌تر».
امتحان هم غصه‌ای نیست٬ فوق‌اش می‌افتیم: خاطره می‌شود


۹۱۱۰۱۶گ.و.د.ر

۱۱۷ لذت ببرید

پرخاطره‌ترین روزها٬ روزهای سختی است.
امروزها سخت می‌گذرد..
پرخاطره بگذرانیدشان.


۹۱۱۰۱۶گ.و.د.ر

۱۱۶ فرازهایی از زرتشت نیچه

اگر دشمنی دارید٬ بدی‌اش را با نیکی پاسخ نگویید که شرمسار می‌شود. به جای آن گواهی دهید که در حق شما نیکی کرده است.
خشم گرفتن به که شرمسار کردن! و اگر نفرین‌تان کنند٬ خوش ندارم که در برابر دعا کنید. شما نیز نفرینی کنید!

[چنین گفت زرتشت٬ بخش یکم٬ درباره‌ی نیش مار]
۹۱۱۰۱۴گ.و.د.ر

۱۱۵ بیس ثانیه حافظه

‌مرض ما از آینده اس٬ که آینده رو از دس دادیم.. من یکی آینده‌ام بیش‌تر از یکی دو ماه‌و شامل نمیشه

۹۱۱۰۱۰گ.و.د.ر

۱۱۴ می‌دونی چقد ضرر داره این سیگار؟


در عجبم از مردمی که تا کسی دس به سیگار می‌بینند٬ اولین چیزی که به مخیله‌شان خطور می‌کند این است که طرف نمی‌داند سیگار چه زیان‌ها دارد..
 
۹۱۱۰۱۰گ.و.د.ر

۱۱۳ فردمنش می‌فرمان:

گل را تو بدان گویی
کز عشق معطر شد
وان گل که فقط گل بود..
در حادثه پرپر شد


۹۱۰۹۰۷گ.و.د.ر

۱۱۲ قصاص یعنی این:

دست در برابر دست
پا در برابر پا
جان در برابر جان
و
جان یک بی‌گناه در برابر توهین احتمالی‌ای که کس دیگری کرده


۹۱۰۶۲۲گ.و.د.ر

۱۱۱ کامیون

قنشگ‌ترین جمله‌ها رو باید پشت کامیونا سراغ کرد؛ نه تو کتابا

۹۱۰۶۱۸گ.و.د.ر

۱۱۰ غیرت از نوع ریاست جمهوری

مرد اهری در لباس سپید مرگ
مرد گرمساری در لباس سپید احرام


۹۱۰۵۲۶گ.و.د.ر

۱۰۹ من مانده‌ام تنهای تنها

رو نیمکت کنار پیرزن که نشستم هر دو ساکت بودیم. یه‌کمی که گذش یه پیرزن دیگه که اومده بود واسه کفترا دون بپاشه اومد کنارمون نشست. تا نسشت پیرزن اول شروع کرد:
- پیری بد دوره‌ای‌ـه خانوم
که اون پیرزن بش توپید که نه! این چه حرفی‌ـه و فلانی ام‌اس گرفته و مریض‌ـه و تو سالمی و ... . خیلی نکشید که پیرزن دومی پا شد. کفترا نبودن؛ پیرزن اولی گف: "صبح بیا، صبحا هستن. من هستم فردا صبح بیا" پیرزن دوم که رفت بم گفت: "وضعشون خوبه دیگه، راحت‌ن" خیلی زود یه پیرمردی اومد بینمون نشست، که پیرزن باز شروع کرد:
- حاج‌آقا آدم هرچی می‎بینه از فامیل می‌بینه، چقدر خوبی کردیم بهشون. حالا اصلا هیچ توجهی نمی‌کنن به آدم. امشب داره افطاری می‌ده تو محل اما ...
پیرمرد سرشو تکون میداد و هی می‌گفت: "بد زمونه‌ای شده". به دو دقیقه نکشید که پاشد.
خیلی دلم گرفت. پیرزن خیلی تنها بود؛ خیلی! اما چه فایده، من چی می‌فهمیدم؟ اون منتظر یکی بود که حرفشو بفهمه! با من حرف نمی‌زد. پا که شدم برم، گفت:
-شما هم داری میری؟!
دوست داشتم بگم نه و دوباره بشینم.


۹۱۰۵۲۵گ.و.د.ر

۱۰۸ حقوق بشر

در کشور ما حقوق بشر نقض می‌شود. من‌جمله موارد زیر:

یک. برای ما اصلن جا نیفتاده که هر کسی تو جای خودش محترم‌ـه و حق و حقوق خودش رو داره. مجرم‌بودن و معتادبودن کافی‌ـه برامون تا هرچی می‌خوایم به طرفمون بگیم و هر جنایتی رو در قبالش مرتکب شیم. امروز تو اتوبوس دو نفر با بدن نحیف و لباس کثیف نشسته بودن، اول که دیدم‌شون با نگاه دل‌سوزانه (اشتباه من) به چشم معتاد نگاه‌شون کردم و بعد که متوجه شدم کسی داره باشون دعوا می‌کنه، هدفون رو برداشتم و گرچه متوجه چرایی دعوا نشدم ولی دیدم که این دو نفر چقدر خوب حتی در قبال فحاشی طرف مقابل (که سر و وضع مرتبی داشت) عذرخواهی می‎کردن و فقط بش می‌گفتن بی‌احترامی نکنه. بگذریم که نهایتا کاشف به عمل اومد که کارگرساختمونی بودن و احتمالا بعد یه روز کامل کار خسته و گرسنه (یکی‌شون داشت نون می‌خورد) برمی‌گشتن خونه اما اگر هم معتاد می‌بودن باز هم خیلی محترم و گل بودن. گرچه یه‌کمی سر و لباس‌شون کثیف بود ولی ته‌ش دوس داشتم بغل‌شون می‌کردم تا بدونن چقد گل‌ن. بهشون بگم ما عادت داریم به ضعیف‌کشی، ایراد از ماس، ولی زمان نیازه تا درستش کنیم. زمان نیازه تا عادت کنیم بفهمیم حتی اگه طرف مقابل‌مون مجرم یا معتاد باشه، قبل از هر چیز آدم‌ـه و احترامش رو حفظ کنیم.
ایضا این رفتار در مورد مجرمین ما خیلی خیلی زیاد وجود داره. تو خارج از کشور به نظر می‌رسه لااقل در مورد مجرمین این‌طور نیست.

دو. سوای اینکه افغانی‌ها با ما چه کردن و چه نکردن؛ ما خیلی بد کردیم به افغان‌ها خیلی! با وجودی که پایین‌ترین سطح اجتماع‌مونو بهشون دادیم، با این‌که همیشه قانع و آروم بودن و پرزحمت و بی‌ادعا، حتی نمی‌تونستیم ببینیم تو اتوبوس کنارمون نشستن، ببینیم لباس خوب پوشیدن. پیش‌رفت و به‌پول‌رسیدن‌شون رو که اصلا نمی‌تونیم تحمل کنیم! اصلا! هر وقت از گله‌ی هم‌وطنای گل از نژادپرستی آلمانی‌ها، هلندی‌ها و بقیه می‌شنوم؛ یاد چوب خدا می‎افتم که میگن صدا نداره . حقا که حق‌مونه!

با یه چنین ملتی، هم‌چین دولتی اصن عجیب نیست! باید اول یه بلایی سر اخلاقیات خود مردمون بیاد.


۹۱۰۵۲۵گ.و.د.ر

۱۰۷ و درمانش ساده!

نصف افسردگی‌ها از گرسنگی است و نصف دیگر از کم‌خوابی.

۹۱۰۵۲۳گ.و.د.ر

۱۰۶ از لاحاظ تجربه

من استاد دانشگا که بشم تو اولین کلاسم با بچه تازه‌واردا بشون میگم:
::
اگه از یکی خُشت اومد، بد که فمیدی اونم ازت خُشش میاد حس خودعن‌بودگی بت دس نده دلت‌و بزنه بدن به گه‌خوری بیفتی؛ برو بِش بگو 


۹۱۰۵۱۵گ.و.د.ر

۱۰۵ اسکناس شاهکارو یادتون میآد؟

توانا بود هر که دارا بود
ز ثروت دل پیر برنا بود
::
پر قو بُوَد پول را رخت‌خواب
هنر رخت‌خوابش مقوا بود
::
همه سهم استاد دانشکده
پشیزی حقوق و مزایا بود
::
فغان سهم مردم ز نان و لباس
از آن‌سوی ویترین تماشا بود


۹۱۰۵۱۲گ.و.د.ر

۱۰۴ از ورزش

از وختی علی پروین از پرسپولیس رفته همیشه تو این موندم که دوس داشته باشم پرسپولیس ببره یا این‌که ببازه و مدیرای بی‌عرضه و مف‌خورش عن شن و اخراج شن و راحت شیم از دستشون

۹۱۰۵۱۲گ.و.د.ر

۱۰۳ فازتون چیه اصلن؟

خانوم هایده میخونه: "هرچه گشتیم درین شهر نبود اهل دلی..."
میگه: "مستی‌ام درد منو دیگه دوا نمی‌کنه"
آقامون سیاوش میگه: "تو بارون که رفتی.."
آقامون ابی هم ایضا
اینا همه‌شون فاز غم دارن ولی آدم‌و آروم می‌‌کنن، یه ته‌امیدی توشون هس.

ولی من نمدونم این خاننده جدیدا فازشون چیه؟ اولا همه‌شون که رو غم‌ـن ثانیا؛ آدم‌ـو آروم نمی‌کنه به‌گا میده! انگاری نمک بپاشی رو زخم

پ.ن: همه‌چی آرومه رو برا همین خیلی دوس دارم، کلی امید توش‌ـه.


۹۱۰۵۰۵گ.و.د.ر

۱۰۲ مردی که یک پا ندارد

یکی از شعرای سیمین بهبهانی که خیلی دوس دارم:

شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد
خشم است و اتش نگاهش یعنی :تماشا ندارد

رخساره میتابم از او اما به چشمم نشسته
بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد

بادا که چون من مبادا چل سال رنجش پس از این
خود گرچه رنج است بودن (بادامبادا) ندارد

تق تق کنان چوب دستش روی زمین مینهد مهر
با انکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد

بر چهره سخت و خشکش پیدا خطوط ملال است
یعنی با کاهش تن جانی شکیبا ندارد

گویم که با مهربانی خواهم شکیبایی از او
پندش دهم مادرانه گیرم که پروا ندارد

رو میکنم سوی او باز تا گفت وگویی کنم ساز
رفته است و خالی جایش مردی که یک پا ندارد


۹۱۰۵۰۴گ.و.د.ر

۱۰۱ همه از خدائیم٬ به سوی خدا برویم

یکی از بیرحمانه‌ترین کارای جموری‌اسلامی، حذف ربنای شجریان قبل از اذان بود.
وقتی چهره‌های مجذوب بیس سی نفر دور و بریم سر سفره‌ی افطار یادم میاد که یهو همه آروم شدن؛
وقتی یادم میاد از پنجره‌ی باز اتاق‌م صدای ربنا که تو کل شهر پخشه میاد؛ از همه‌ی خونه‌ها، روزه‌دار و روزه‌ندار، همه.
وقتی یاد چن سال پیش میفتم، دلم میگیره!

یاد اول ربنا می‌افتم که میگفت:
همه از خداییم، به سوی خدا برویم 


۹۱۰۵۰۴گ.و.د.ر

۱۰۰ چه فایده زندگی

که امروزت تحمل لحظه‌های سنگین و ساکن است و
فردا؛ فصل تحمل حسرت و دلتنگی به این روزهای ناخوش


۹۱۰۵۰۳گ.و.د.ر

۹۹ گرچه اصلن بش اعتقاد ندارم

امروز سردر یه مدرسه این شعرو دیدم:

ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

تازه این سری درکش کردم؛ خعلی قشنگه


۹۱۰۵۰۲گ.و.د.ر

۹۸ دنیای بچگیام ۱

فک کنم سر تحریک دایی کوچیکم بود که منو داداشم نشسته بودیم به حفظ کردن پایتخت کشورا، داداشم یه کمی که گذش جا زد ولی من تا تهش رفتم، گرچه بضیا رو خوب حفظ نبودم ولی همه رو حفظ کرده بودم.

یادم می‌آد سر کویت که رسیدم، دیدم نوشته پایتخت کویت؛ بد با خودم گفتم نمیشه که اسم پایتخت و کشور یکی باشه، لابد اینا نوشتنشون یکیه، ولی پایتخت رو یه جور دیگه میخونن، اینطور شد که به پایتخت کویت می گفتم kuyt.
چه مسخره ها که سر این کویت نشدم من.

پ.ن: بازم به خودِ بچم حق میدم!

 ۹۱۰۴۲۸گ.و.د.ر

۹۷ مرد برای هضم دل‌تنگیاش٬ گریه نمی‌کنه/ سیگار می‌زنه

دلم برا پائیزای ابری و بارونی شمال تنگ شده و پائیزی که میاد پنجمین پائیز متوالی شماله که از دستش می‌دم
یه هفته پیش که رفته بودم دیار، تا رسیدم دیدم داره بارون تابستونی می‌باره و هوا پائیزی‌ـه. منتظر بودم تاکسی پر شه، هوا و حال من سنگین سیگار می‌طلبید، کلنجارم بی‌نتیجه بود بلخره رفتم مغازه‌ی کناری و یه نخ خریدم، گفتم کبریتم بده، گف "آتیش دم دره"، گفتم می‌خام برم یه گوشه‌ای رُشن کنم؛ گف "می‌ترسی؟ وختی می‌ترسی چرا می‌کشی؟" گرچه از خنده‌های عاقل‌اندر‌سفی بدم می‌اد، ولی اونجا دقیق‌ن جاش بود. آخه اون چی می‌فمه ازین‌که بخاطر یه مامان دلنازک یه‌مدت (حتی) سیگارنکشیدنو.
رفتم تو یه کوچه و قایمکی رُشنش کردم، بارون حس غریبی داش؛ یاد همه‌ی اون بارونای آخر تابستونی‌ی افتادم که شروع همه چیزای خوب بود؛ پائیز، مهر، مدرسه (آخه من مدرسه و بچه هاشو دوس داشتم). یاد اون زندگی نسبت‌ن دور و دل‌پذیر.
اوایل دانش‌گا که گُهم می‌گرف از حالم، فک می‌کردم مشکل از دانش‌گاس، دانش‌گاه مزخرف‌مون؛ یکمی طول کشید تا بفمم دردم از حال و هوای کثیف و عن تهران‌ـه، آخه شما که نمی‌دونید ما از چه بهشتی چه مدرسه‌ای به این دانش‌گاه مزخرف رونده شدیم و زندگی‌مون این‌طور به‌گا رف. حالا ایشالا سر فرصت عکسای مدرسمونم می‌ذارم اینجا
از همون سال اول دانش‌گا بود که واقیت مزخرف زندگی اینجا خودشو بم نشون داد، واقیتی که آدمو از همه‌چی دل‌زده می‌کنه، به‌ویژه از مردم بیخُدش. این بندو گفتم که بگم مرسی که هستین، مرسی به گودر؛ دقیق‌ن نمی‌دونم چی داره این گودر که انگار هر چی آدمه خوبه اینجا جذب شده و دنیایی رو ساخته که مثال یه مدینه‌فاضله‌اس؛ طوریه که اگه ده ساعت تو یه روز اینجا باشی و از دنیای بیرون غافل، بازم حس بدی بت دس نمیده، برعکس فب و شبکه‌های اجتماعی دیگه! شاید زیاد ننویسم و بیشتر ازون شاید زیاد خونده نشم، ولی عوضش زیاد می‌خونم؛آدمای کمی اینجا هستن که تو دنیای بیرونم بشناسم‌شون، آدمای کمی هستن که دیده باشم‌شون، ولی از همون نوشته‌ها، برای هرکدوم از بچه‌ها یه شخصیتی تو ذهنم ساخته شده، یه قیافه یه هیکل یه مرام و یه رفتار خاص؛ که همه اش خشگل‌ـه. و حتی اگه یه سری غریبه بدونن‌ت، ولی بازم باهاش و با آدماش حس غریبگی نداری. و چقد خوبه که اینجا اساس‌ش رو واژه‌اس، نه عکس و مزخرفات دیگه؛ ساده استو جینگول‌پینگول نداره که مصنوعیش کنه. و چقد خوبه که آدما اینجا خودشونن، خود خودشون؛ راحت شوخی می‌کنن، راحت فش می‌دن، ...
پنج دِیقه گذش، سیگارم تموم شد؛ یه برگ نارنج کندم و مالیدم به دستم، تاکسی هنو پر نشده بود؛ رفتم یه آدامسم خریدم که محکم‌کاری شه. از سوپر برگشتنی یه نفر دیگه‌ هم اومد و 4تا کامل شدیم، وختی نشستم راننده گف "زیر بارون حال خوبی داش آره؟" یه خنده‌ی صاف و ساده و صادقی رو لبم نشس (دلم واسه این خنده‌ها تنگ شده بود) و بدشم مکالمات روزمره...

۹۱۰۴۲۸گ.و.د.ر