۱۲۸ به کجا چنین شتابان؟

برخی گویی زاده می‌شوند که در زندگی فقط و فقط موفق باشند.
کودکی آرامی دارند٬ مودب اند و با شیطنت میانه‌ای ندارند؛ تنها نشان امیدبخش‌شان هوش‌مندی است٬ که گاهی مایه‌ی شوخی‌های خانواده نیز می‌گردد.
شروع دبستان آغاز اولین رقابت و نتیجتا اولین موفقیت‌های‌شان است. محکوم‌اند معدل ابتدایی‌شان 20 باشد؛ در راهنمایی و دبیرستان هم یکی یکی موفقیت‌ها را درو می‌کنند. کم کم رقابت‌های جدی‌تری هم‌چون کنکور جلوی پایشان قرار می‌گیرد٬ باز هم موفق می‌شوند. انتخابی ندارند٬ به بهترین رشته و دانشگاه می‌روند٬ آنجا هم موفق‌اند. مدیرعامل شرکتی معتبر شده و پول و پله‌ای بهم می‌زنند. دیگر رقابت‌ها زیاد شده٬ ناچار از آغاز صبح تا پاسی از شب پی این موفقیت‌ها می‌دوند. خانه برای‌شان فقط خواب-گاه است.
از کودکی از رنج این مردمان ناموفق به کتاب پناه می‌برند٬ با شعر آشنا می‌شوند و دست‌کم به زغم خودشان شاعرانگی‌شان منحصربفرد است؛ در سیاست و اقتصاد و اخلاق و شناختِ مردم صاحب‌نظرند. تاریخ را از بر شده و فلسفیدن سرگرمی‌شان می‌شود.سازهایی که می‌نوازند دورقمی می‌شود. حساب کتاب‌های تالیفی‌شان را ندارند. چندین عنوان قهرمانی ورزشی هم چاشنی رزومه می‌کنند و حتی تلنگر " به کجا چنین شتابان؟" آن‌ها را به شک وانداشته و سرسختانه در راه مملو از موفقیت‌شان پیش می‌روند.
این موجوداتی که دیگر خدا را هم بنده نیستند٬ در اواخر عمرشان که مدت‌ها از زمانی که همسرشان دق کرده می‌گذرد و بس‌ آقا و جناب دکتر صداشان کرده‌اند کم‌کم اسم خود را نیز از یاد می‌برند٬ به آخرین موفقیت‌های ممکن و میسر هم چنگ می‌زنند. لحظه‌ای پیش از مرگ٬ در حالی که کماکان در پی مقصود راه‌اند الهامی پایان عمر را نویدشان می‌دهد. 80 سال زندگی از پیش چشم‌شان می‌گذرد٬ آخرین نفس‌شان آهی می‌شود بلند و طولانی؛ و نهایتا دنیا را در غمی جانگزا فرو می‌برند.


۹۱۱۱۱۴گ.و.د.ر