رو نیمکت کنار پیرزن که نشستم هر دو ساکت بودیم. یهکمی که گذش یه پیرزن
دیگه که اومده بود واسه کفترا دون بپاشه اومد کنارمون نشست. تا نسشت پیرزن
اول شروع کرد:
- پیری بد دورهایـه خانوم
که اون پیرزن بش توپید که نه! این چه حرفیـه و فلانی اماس گرفته و مریضـه و تو سالمی و ... . خیلی نکشید که پیرزن دومی پا شد. کفترا نبودن؛ پیرزن اولی گف: "صبح بیا، صبحا هستن. من هستم فردا صبح بیا" پیرزن دوم که رفت بم گفت: "وضعشون خوبه دیگه، راحتن" خیلی زود یه پیرمردی اومد بینمون نشست، که پیرزن باز شروع کرد:
- حاجآقا آدم هرچی میبینه از فامیل میبینه، چقدر خوبی کردیم بهشون. حالا اصلا هیچ توجهی نمیکنن به آدم. امشب داره افطاری میده تو محل اما ...
پیرمرد سرشو تکون میداد و هی میگفت: "بد زمونهای شده". به دو دقیقه نکشید که پاشد.
خیلی دلم گرفت. پیرزن خیلی تنها بود؛ خیلی! اما چه فایده، من چی میفهمیدم؟ اون منتظر یکی بود که حرفشو بفهمه! با من حرف نمیزد. پا که شدم برم، گفت:
-شما هم داری میری؟!
دوست داشتم بگم نه و دوباره بشینم.
۹۱۰۵۲۵گ.و.د.ر
- پیری بد دورهایـه خانوم
که اون پیرزن بش توپید که نه! این چه حرفیـه و فلانی اماس گرفته و مریضـه و تو سالمی و ... . خیلی نکشید که پیرزن دومی پا شد. کفترا نبودن؛ پیرزن اولی گف: "صبح بیا، صبحا هستن. من هستم فردا صبح بیا" پیرزن دوم که رفت بم گفت: "وضعشون خوبه دیگه، راحتن" خیلی زود یه پیرمردی اومد بینمون نشست، که پیرزن باز شروع کرد:
- حاجآقا آدم هرچی میبینه از فامیل میبینه، چقدر خوبی کردیم بهشون. حالا اصلا هیچ توجهی نمیکنن به آدم. امشب داره افطاری میده تو محل اما ...
پیرمرد سرشو تکون میداد و هی میگفت: "بد زمونهای شده". به دو دقیقه نکشید که پاشد.
خیلی دلم گرفت. پیرزن خیلی تنها بود؛ خیلی! اما چه فایده، من چی میفهمیدم؟ اون منتظر یکی بود که حرفشو بفهمه! با من حرف نمیزد. پا که شدم برم، گفت:
-شما هم داری میری؟!
دوست داشتم بگم نه و دوباره بشینم.
۹۱۰۵۲۵گ.و.د.ر